رهی معیری
از نگاهی می نشیند بر دل نازک غبار
خاطر آیینه را آهی مکدر می کند
از نگاهی می نشیند بر دل نازک غبار
خاطر آیینه را آهی مکدر می کند
از اقبال لاهوری:
می شود پرده چشمم پر کاهی گاهی دیده ام هر دو جهان را به نگاهی گاهی
جاده عشق بسی دور و دراز است ولی طی شود جاده صد ساله به آهی گاهی
در طلب کوش مده دامن امید زدست دولتی هست که یابی سر راهی گاهی
برایتان دعا می کنم تا خدا از شما بگیرد هر آنچه که خدا را از شما می گیرد.
اما آنکه مسئول است، مسئول ساختن است نباید ویران کردن را بیاموزد.
و بیش از آنکه بیندیشی که چه بگویی، بیندیش که چه می گویم.
از میان کسانی که برای دعای باران به تپه می روند تنها آنان که با خود چتر می آورند به کار خود ایمان دارند.